نکته2:زندگی یک شخص انسان یک حیاة ممتداست که برخی ازمراحل آن با ماده سر وکاردارد وبرخی باغیرماده .دراین نکته بسیاردقت کن تا بدانی
که درهمه عوالم تویی.
نکته:علم تشریح دارِوجوداست.
«بسمه تعالی»
به سویامام زمان**
{ماباید بریم یا او باید بیاید}
سلام.به وبلاک خودتان خوش آمدید.
راستی اسم وبلاک را«به سوی امام زمان» گذاشتهم،چون سّر داره اگر حوصله داشتی برات میگم،بشرط آن که با جان ودل بخوانی،من در نوشتن قصد اخلاص کردم،تو هم با قصد خلوص بخوان.
میگم اگر قرار امام زمان ظهور کنه،اگر قرار او پیش ما بیاد پس چرا نمی آید؟اگر اجازه دست خداست خوب چرا خدا نمی گذاره که بیاد،اصلا مگر خدا نمی خواهد ما به راه راست بریم مگر حکمت خلقت امام، هدایت مردم نیست پس هدف اصلی از خلقت امام این است که درحضور مردم باشه وآنها را به سمت توحید هدایت کنه،ولی ازاونهایی که دقیق حرف می زنند شنیدم که امام زمان همه جا حضور داره وهیچوقت غایب نیست ،تو خودت بیا بالا ،بیا بالا تا او را ببینی،او را به پایین نکشان .میگم یازده امام به سوی مردم آمدند دیدی با آنها چه کردند ،پس اگر می خواهی حضور امام برسی برو بالا البته به تنهای نه ها! بلکه دست دیگران را هم بگیر ، میدونی چرا ؟چون جهان باید به قابلیت امام برسد تا جهان به بلوغ معرفتی نرسیده از ظهور خبری نیست نمی خواد وقت ظهور را بدانی،وقت آن دست خودمونه ، هر وقت جهان به اندازه ای از بلوغ رسید که امام ونیاز به او را درک کرد ،آنوقت امام را حاضر می بیند،امام که فرار نکرده تا بخواهی دعا کنی برگرده، تنها دعا کافی نیست ،قابلیت خود را بیار بالا،
مطلب مهم اینه که امام که نمیخواد با معجزه جهان را متّحول کنه یا از طریق اعجاز عدالت رابر پا کنه،چون اگر این بود پیغمبروامامان دیگر نیزاز معجزه استفاده می کردند،نه اقا، جهان باید از راه طبیعی به کمال برسد می دانی که کمال انسانی به کمال معرفت است تا معرفت بالا نره.....خبری نیست!!! ادامه دارد
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
تحقیقی از :حسین شریفی
اشاره ای به قوای باطنی نفس وکار هر کدام از آنها.
1-قوه مصورّه:
:محل اجتماع مدرکات حواس پنجگانه.
لازم به ذکر است که مدرکات این قوه منحصر به واردات از خارج نیست بلکه سلسله ای از صور باطن به مناسبتی در او پدید می آید. همچنین این قوه حاکم بین محسوسات است مثلاً می گوییم جسمِ بد ین رنگ وبوی را چنین رنگ ومزه است.
2-قوه خیال:
خیال خزینه ونگهبان مصورّه است وقوه ذاکره ومتذکره ومسترجعه ومتخیّله از این قوه کمک می گیرند وامور فراموش شده وبی توجه را دوباره به یاد می آورند.
3-قوه متخیله یا متفکره:
این قوه کارش ترکیب صورومعانی است.واز این عملِ نفس ناطقه بسی اختراعات وصنایع بوجود می آید. و بسا صورتها که به خلّاقیّت نفس در این قوه پدید می آید که در خارج وجود ندارد .واین قوه در خواب وبیداری مشغرل کار است وترکیب وتفصیل صور به دست اوست خلاصه این قوه ،قوه شریف وعالی است به شرط آن کهدر راه کمال انسان به کار رود والّا بیشترین تلاش این قوه شیطنت است وآرزوهای باطل در نفس پدید می آورد .در نتیجه نفس ناطقه را سر گرم بازیچه عالم ماده می گرداند.
4-قوه وهم وواهمه:
این قوه مدرک معناست ولی معنی مقیّد به ماده جزیئ ومعنِ پایبند به صور حسی.در واقع این قوه، عقلی است که هنوز بواسطه نقص وجودی تجرّد نیافته.وبه مقام ادراک کلّی نرسیده است.
این قوه وهم که عقل ناقص است اگر در نقص بماند ورو به استکمال نیاورد آلت دست قوه متخیله گشته وبه بازی مشغول گردد یعنی همه عمر در لذائد مادی ومحسوسات واوهام عالم بماند وانسان را از رسیدن به کمال عقلی باز دارد.
5- قوه حافظه:
حافظه مخزن وگنجینه معانی جزئیه ایست که قوه وهم به وجود آورده،حافظه ممکن است در یک نسبت به صور قوی باشد و در دیگر نسبت به معانی.باز در یکی نسبت به نوعی از معانی ودیگری به نوع دیگر از جمله تدابیری که برای شدّت حافطه مؤثر است عبارت است از …
1.آنکه شخص معانی مناسب با ذوق خود راحفظ کند.
2.توجه شدید به آن معانی کند.
3.آنکه معانی مخزونه در خاطرش را به تکرار نظر وذکر به نفس عرضه کند.
4.از امورموحش ومضطرب که نفس را به تلاتم وا می دارد دوری کند.
5.محفوظات خود را تحت تنظیم آورد وآنهارا با هم مرتبط سازد .
6.از غذاهای که در تقویت حافظه مؤثر است مانند غذاهای نرم وتازه وگرم ومعتدل مزاج استفاده کند واز غذاهای سرد مزاج وغلیظ پرهیز کند.
نســــــــیان (فراموشی)
با آنکه قوه حفظ قوه شریفی است لکن قوه ضد آن یعنی فراموشی نیز خالی از فایده وصلاح شخص وجامعه نیست.زیرا اگر هر چه که در ذهن می آید محفوظ بماند بسا غم واندوه وکینه وفسادها می انگیزد وحال شخص وجامعه را پریشان می کند.
مطلب مهم:باید دانست که برای تنظیم فکر وخیال ونیروی حافظه وتقویت نفس مطلقاً،تدبیری بهتر از ایمان به خدا وتقوای از لذات حسیّه وشهوات خیالی وترک توجه به اوهام دنیوی وخرافات باطل نفسانی نیست.به طور کلی ایمان به مبدأ ومنتهای وجود(خدا) وشوق به معانی روحانی ولذت بردن از عبادت وذکر الهی نفس ناطقه راقوی وتمام قوا رابه حّد اعلا وکمال می رساند.
| ||
| ||
|
دیدگاهى است که مىگوید: تهذیب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است، که در کمین انسانها هستند.
این دیدگاه از حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله گرفته شده است آنجا که مىخوانیم: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى میدان جهاد فرستاد، هنگامى که از جهاد بازگشتند فرمود: «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر وبقى علیهم الجهاد الاکبر فقیل یارسول الله ماالجهاد الاکبر، قال صلى الله علیه و آله: جهاد النفس; آفرین بر جمعیتى که جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اکبر بردوش آنها مانده است; کسى عرض کرد: اى رسولخدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس.» (1)
در بحارالانوار در ذیل همین حدیث چنین آمده است: «ثم قال صلى الله علیه و آله: افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بین جنبیه; سپس فرمود برترین جهاد، جهاد با نفسى است که در میان دو پهلو قرار گرفته است.» (2)
بعضى از آیات قرآنى که در زمینه جهاد وارد شده نیز به جهاد اکبر تفسیر شده است، یا از این نظر که ناظر به خصوص جهاد با نفس است، و یا از این نظر که مفهوم عامى دارد که هر دو بخش از جهاد را شامل مىشود.
در تفسیر قمى در ذیل آیه6 سوره عنکبوت: «ومن جاهد فانما یجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمین; کسى که جهاد کند براى خود جهاد مىکند، چرا که خداوند از همه جهانیان بىنیاز است.» مىخوانیم: ومن جاهد... قال نفسه عن الشهوات واللذات والمعاصى; یعنى، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذات نامشروع و گناهان است.» (3)
این تفسیر از آنجا سرچشمه مىگیرد که در این آیه فایده جهاد را متوجه خود انسان مىکند، و این بیشتر در جهاد با نفس است، بویژه این که در آیهقبل از آن سخن از لقاءالله است (من کان یرجوا لقاء الله...) و مىدانیم لقاءالله و شهود الهى و رسیدن به قرب او هدف اصلى جهاد با نفس مىباشد.
در آخرین آیهسوره عنکبوت نیز آمده است: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا وان الله لمع المحسنین; آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند به یقین هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.»
این آیه نیز به قرینه فینا (در طریق ما) و جمله لنهدینهم سبلنا (آنها را به راههاى خود هدایت مىکنیم) بیشتر ناظر به جهاد اکبر است; و یا مفهوم عامى دارد که هر دو جهاد را شامل مىشود.
در آیه78 سوره حج نیز آمده است: «وجاهدوا فىالله حق جهاده هواجتباکم وما جعل علیکم فىالدین من حرج; در راه خدا جهاد کنید و حق جهادش را ادا نمائید، او شما را برگزیده و در دین (و آیین خود) کار سنگین و شاقى بر شما نگذارده است.»
غالب مفسران اسلامى جهاد را در این آیه به مفهوم عام که شامل جهاد اکبر و اصغر هر دو مىشود، یا به معنى خصوص جهاد اکبر تفسیر کردهاند، چنان که مرحوم علامه طبرسى در مجمعالبیان از اکثر مفسران نقل مىکند که منظور از حق جهاد، اخلاصنیت و انجام اعمال طاعات براى خداست. (4)
مرحوم علامه مجلسى نیز این آیه را در زمره آیاتى که ناظر به جهاد اکبر است در بحارالانوار آورده است. (5)
در حدیث معروف ابوذر نیز آمده است که مىگوید: «قلتیارسول الله اى الجهاد افضل; عرض کردم کدام جهاد برتر است؟»
فرمود: «ان یجاهد الرجل نفسه وهواه; برترین جهاد آن است که انسان با نفس و هواى خویش جهاد کند.» (6)
در حدیثى که در بحث گذشته درباره جنود عقل و جهل آوردیم نیز این دیدگاه بخوبى نمایان است که صحنه وجود انسان را به میدان جنگى تشبیه مىکند که در یک طرف عقل و لشکریانش قرار دارد، و در طرف دیگر جهل و هواى نفس با لشکریانش، این دو لشکر دائما در حال پیکارند و پیشرفت انسان در کمالات نفسانى از این طریق حاصل مىشود که جنود عقل بر جنود جهل پیروز شود، پیروزى موضعى آن نیز سبب پیشرفت نسبى در کمالات انسانى است.
در این دیدگاه، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بیماریها مىشود و براى بهبود و سلامت آن باید دستبه دامن طبیبان روحانى و مسیحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ویژهاى که براى هر یک از بیماریهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگیرد تا روحى سالم، پرنشاط و پر تلاش و فعال پیدا کند.
شایان توجه این که در دوازده آیهقرآن مجید (7) از بیماریهاى روحى و اخلاقى، تعبیر به مرض شده است; از جمله در آیه10 سوره بقره، صفت زشت نفاق را به عنوان بیمارى قلمداد کرده، درباره منافقان مىفرماید: «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا; در دلهاى آنها نوعى بیمارى است، و خداوند (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق) بر بیمارى آنها مىافزاید.»
در آیه32 سوره احزاب، شهوت پرستان را بیمار دلانى معرفى مىکند که در کمین زنان باعفتند; خطاب به همسران پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرماید: «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذى فى قلبه مرض; به گونهاى هوسانگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند.»
و در آیات دیگر نیز به همین معانى یا معنى وسیعتر که تمام انحرافات اخلاقى و عقیدتى را فرا مىگیرد اشاره شده است.
در یک تعبیر پرمعناى دیگر، دلهایى را که کانون نور معرفت و اخلاق و تقوا استبه عنوان قلب سلیم معرفى کرده از زبان ابراهیم مىفرماید:
«ولات-خزنى یوم یبعثون - یوم لاینف-ع مال ولابنون - الا من اتى الله بق-لب سلیم; در آن روز که مردم براى حساب مبعوث مىشوند، مرا شرمنده و رسوا نکن! - آن روز که مال و فرزندان سودى نمىبخشد! - مگر کسى که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید.»
(سوره شعراء، آیات87 تا89)
سلیم از ماده سلامت در برابر فساد و انحراف و بیمارى است; و قلب سلیم، بطورى که از روایات معصومین(ع) که در تفسیر این آیهوارد شده بر مىآید، قلبى است که خالى از غیر خدا باشد (از هرگونه بیمارى اخلاقى و روحانى بر کنار باشد).
قرآن مجید در جاى دیگر مىگوید: ابراهیم (که در آیات بالا تلویحا از خداوند تقاضاى قلب سلیم کرد) به مقصود خود رسید، و به لطف و عنایات حق صاحب قلب سلیم شد; در آیه83 و 84 صافات مىخوانیم:
«وان من شیعته لابراهیم - اذ جاء ربه بقلب سلیم; از پیروان او (نوح) ابراهیم علیه السلام بود - آن هنگام که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.»
آرى! ابراهیم علیه السلام آرزو داشت که صاحب قلب سلیم گردد و با تلاش و کوششهایى که در مسیر بندگى خدا و ایثار و مبارزه با شرک و هواى نفس نمود، سرانجام به این مقام رسید.
در احادیث اسلامى نیز اشارات زیادى به این دیدگاه شده است، که احادیث زیر نمونهاى از آن است:
1- امیرمؤمنان على علیه السلام در توصیف پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در نهجالبلاغه مىفرماید: «طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه واحمى مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة الیه من قلوب عمى وآذان صم والسنة بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحیرة; او طبیبى استسیار که با طب خویش همواره به گردش مىپردازد، مرهمهایش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محل زخمها) ابزارش را داغ کرده تا هر جا نیاز باشد از آن براى دلهاى کور و نابینا، و گوشهاى کر و ناشنوا، و زبانهاى گنگ بهره گیرد; با داروهاى خویش در جستجوى بیماران فراموش شده و سرگردان است!» (8)
2- در تفسیر قلب سلیم که در دو مورد از آیات قرآن مجید آمده (و در بالا به آن اشاره شد) روایات زیادى وارد شده است:
در یک مورد مىخوانیم که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله سؤال کردند: «ماالقلب السلیم; قلب سلیم چیست؟» فرمود:
«دین بلاشک وهوى، وعمل بلا سمعة وریاء; منظور دینى است که شک و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است که سمعه و ریا در آن راه نیابد.» (9)
در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم: «لاعلم کطلب السلامة ولاسلامة کسلامة القلب; هیچ علمى مانند جستجوى سلامت نیست، و هیچ سلامتى همانند سلامت قلب نمىباشد!» (10)
در حدیث دیگرى از على علیه السلام آمده است که فرمود: «اذا احب الله عبدا خیرا رزقه قلبا سلیما وخلقا قویما; هنگامى که خداوند بندهاى را دوستبدارد، به او قلب سلیم و اخلاق معتدل و شایسته مىدهد.» (11)
3- در روایات متعددى از اخلاق رذیله تعبیر به بیماریهاى قلب شده است.
در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ایاکم والمراء والخصومة فانهما یمرضان القلوب على الاخوان، وینبت علیهما النفاق; بپرهیزید از جر و بحثها و خصومتها که این دو دلهاى برادران دینى را بیمار مىسازد، نفاق و تفرقه بر آنها مىروید.» (12)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:
«ما من شىء افسد للقلب من خطیئته; چیزى بیش از گناه، قلب را فاسد نمىکند.» (13)
4- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «الا ومن البلاء الفاقة، واشد من الفاقه مرض البدن، واشد من مرض البدن مرض القلب; آگاه باشید فقر یکى از بلاها است، و از آن بدتر، بیمارى تن است. و از آن سختتر بیمارى قلب است.» (14)
5- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم که در آن حسد به عنوان یک بیمارى مستمر در طول تاریخ بشریت، معرفى شده است; فرمود: «الا انه قد دب الیکم داء الامم من قبلکم وهو الحسد، لیس بحالق الشعر، لکنه حالق الدین، وینجى فیه ان یکف الانسان یده ویحزن لسانه ولایکون ذاغمز على اخیه المؤمن; مرضى که امتهاى پیشین به آن گرفتار شدهاند به سوى شمار روى آورده است و آن بیمارى حسد است که موى بدن را نمىریزد (اشاره به بیماریهایى است که باعث ریزش موهاى بدن مىشود) ولى دین را مىریزد و از بین مىبرد، و راه نجات از آن و درمان آن این است که انسان (هنگام پیدایش نشانههاى حسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتى نسبتبه برادر مؤمن خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نکند!» (15)
6- در بسیارى از روایات اسلامى از رذایل اخلاقى تعبیر به «داء» که به مفهوم بیمارى ستشده; مثلا، در خطبه176 نهجالبلاغه، درباره قرآن مىفرماید:
«فاستشفوه من ادوائکم ... فان فیه شفاء من اکبر الداء وهو الکفر والنفاق والغى والضلال; از قرآن براى شفاى بیماریهاى خود کمک بطلبید، زیرا در قرآن، شفاى بزرگترین بیماریها، یعنى کفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است.»
این تعبیر در روایات فراوان دیگرى نیز دیده مىشود.
خلاصه این که، مطابق این دیدگاه که فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانههاى سلامت روح انسان یا بیمارى آن معرفى مىکند، پیامبران الهى و پیشوایان معصوم و همچنین معلمان اخلاق، طبیبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش.
و بر این اساس، همانگونه که در طب جسمانى علاوه بر دارو، پرهیزهایى هم براى رسیدن به بهبودى کامل لازم است، در طب روحانى و اخلاقى نیز پرهیز از دوستان فاسد، محیط آلوده و تمام امورى که به پیشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان کمک مىکند، ضرورت دارد.
در طب جسمانى گاه نیاز به جراحى مىافتد و طبیب جراح با چاقوى جراحى به درمان بیمار مىپردازد، در طب روحانى نیز چنین مواردى پیشبینى شده است; حدود و تعزیرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پارهاى از اعمال منافى اخلاق نیز به منزله جراحى است.
در طب جسمانى دو مرحله مشخص ترسیم شده، طب پیشگیرى و طب درمانى که معمولا از اولى به عنوان بهداشت، و از دومى به عنوان درمان تعبیر مىکنند، در طب روحانى و اخلاقى نیز همین دو مرحله وجود دارد، و معلمان اخلاق از یک سو براى درمان آلودگان برنامهریزى مىکنند; و از سوى دیگر، براى پیشگیرى از آلودگى سالمان.
تعبیرهایى که در خطبه 108 نهجالبلاغه درباره شخص پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وارد شده بود که هم سخن از مرهمها به میان آمده بود، و هم ابزار داغ کردن و سوزاندن زخمها، بیانگر تنوع درمانها در طب اخلاقى همانند طب جسمانى است.
در طب جسمانى، یک رشته دستورهاى کلى براى درمان بیماریها است و یک رشته دستورهایى که ویژه هر یک از بیماریها مىباشد; در طب روحانى نیز همین گونه است; توبه، ذکر خدا، نماز و روزه و عبادات دیگر، و محاسبه و مراقبه، اصول کلى درمانند; و در هر یک از بیماریهاى اخلاقى نیز دستورهاى ویژهاى در روایات اسلامى و کتب اخلاقى وارد شده است.
در این دیدگاه، انسانها به مسافرانى تشبیه شدهاند که از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءالله و قرب ذات پاک حق که از هر نظر بىنهایت است پیش مىروند.
در این سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دلیل راه و مرکب و زاد و توشه و نفى موانع و طریق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است.
این سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههایى است و گردنههاى صعبالعبور، و پرتگاههاى خطرناک که باید با کمک راهنمایان آگاه بسلامت از آنها گذشت، و یکى را بعد از دیگرى شتسرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.
گر چه بعضى اصرار دارند که مساله سیر و سلوک الى الله و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مرکب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانهاى است غیر از علم اخلاق، ممکن است از یک نظر چنین باشد ولى با یک دید وسیع کلى سیر و سلوک روحانى در همان مسیرى قرار دارد که تربیتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضیلت در آن قرار دارد; یا حداقل، اخلاق الهى، بخشى از سیر و سلوک روحانى است.
به هر حال، در آیات و روایات اسلامى نیز اشاراتى به این دیدگاه دیده مىشود.
از جمله در آیهشریفه156 سوره بقره مىخوانیم: «الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انالله وانا الیه راجعون; صابران کسانى هستند که هنگامى که مصیبتى به آنها برسد مىگویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او بازگشت مىکنیم.»
در این آیه از یک سو انسان خود را ملک خدا مىداند و از سوى دیگر خود مسافرى مىشود که به سوى او در حرکت است.
در سوره علق مىخوانیم: «ان الى ربک الرجعى; به یقین بازگشت همه به سوى پروردگارتوست.» (سوره علق، آیه8)
در سوره انشقاق آمده است: «یاایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه; اى انسان تو با تلاش و رنجبه سوى پروردگارت پیش مىروى و سرانجام او را ملاقات خواهى کرد.» (سوره انشقاق، آیه6)
در سوره رعد آمده است: «رفع السموات بغیر عمد ترونها... یفصل الآیات لعلکم بلقاء ربکم توقنون; خداوند همان کسى است که آسمان را بدون ستونى که قابل رؤیتباشد آفرید... او آیات (خود) را (براى شما) شرح مىدهد تا به لقاى پروردگارتان یقین پیدا کنید.» (16)
متجاوز از بیست آیه از آیات قرآن سخن از لقاءالله است که در واقع سر منزل مقصود سالکان الى الله و عارفان الهى مىباشد، یعنى لقاء معنوى و دیدار روحانى با آن محبوب بىنظیر و مقصود بىمانند.
درست است که این آیات و آیات رجوع الى الله از یک نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مىشود ولى مانعى ندارد که سیر و سلوک مؤمن و کافر از نظر فطرت و خلقت، به سوى او جهتگیرى شده باشد، ولى گروهى به خاطر انحراف از مسیر فطرت در وسط راه بمانند یا در پرتگاه سقوط کنند ولى اولیاء الله با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود واصل شوند. درست همانند نطفههایى که همه از نظر آفرینش در عالم جنین به سوى تکامل انسانى پیش مىروند و بعد از تولد نیز آن را آنچنان ادامه مىدهند ولى بعضى از این نطفهها در همان مراحل اولیه جنین بر اثر آفاتى از حرکتباز مىایستد و ساقط مىشود یا بعد از تولد در نیمه راه زندگى به خاطر همین آفات از کار مىافتد و سقوط مىکند.
از این تعبیرها روشنتر، تعبیرى است که در قرآن مجید از تقوا به عنوان بهترین زاد و توشه شده (و مىدانیم زاد و توشه، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مىشود; هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مىشود که در اصل، مفهوم اعمى دارد و شامل هرگونه ذخیرهسازى مىشود.)
بنابراین، تعبیر بالا که مىگوید: تقوا بهترین زاد و توشه است، اشاره به سیر انسان الى الله دارد که به هر حال در این سفر روحانى نیاز به زاد و توشهاى خواهد داشت، و زاد این سفر روحانى نیز روحانى است.
در روایات اسلامى نیز این تعبیرات به صورت گستردهترى دیده مىشود.
در نهجالبلاغه، در خطبههاى متعددى، سخن از برگرفتن زاد و توشه از این دنیا براى سفر الهى آخرت شده است:
در خطبه157 مىخوانیم: «فتزودوا فى ایام الفناء لایام البقاء; در این ایام فانى براى ایام باقى زاد و توشه برگیرید!»
در خطبه 132 در تعبیر روشنترى مىفرماید: «ان الدنیا لم تخلق لکم دارمقام، بل خلقت لکم مجازا لتزودوا منها الاعمال الى دارالقرار; دنیا براى سکونت همیشگى شما خلق نگردیده، بلکه آن را در گذرگاه شما ساختهاند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسیر سراى دیگر، از آن فراهم سازید.»
در خطبه133 در یک تعبیر لطیف و دقیق چنین آمده است، مىفرماید: «والبصیر منها متزود والاعمى لها متزود; بینایان از آن زاد و توشه (براى سفر آخرت) مىگیرند، و نابینایان براى خود آن (دنیا) زاد توشه مىاندوزند.
تعبیراتى همچون «صراط العزیز الحمید» (سوره ابراهیم، آیه1) و «الصراط المستقیم» (سورهحمد) و «سبیل الله» در آیات زیادى از قرآن و «لیصدوا عن سبیل الله»(سورهانفال، آیه36) و مانند اینها، مىتواند اشارهاى به این دیدگاه باشد.
1- وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 122 (باب اول، جهاد النفس).
2- بحارالانوار، جلد67، صفحه 65.
3- تفسیر قمى، جلد 2، صفحه 148، و بحارالانوار، جلد67، صفحه 65.
4- مجمع البیان، جلد7، صفحه97.
5- بحارالانوار، جلد67، صفحه63.
6- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 141.
7- بقره - 10; مائده - 52; انفال -49; توبه - 125; حج -53; نور - 50; احزاب - 12 و 32 و 60; محمد - 20 و29; مدثر - 31.
8- نهج البلاغه، خطبه 108.
9- مستدرک الوسائل، جلد 1، صفحه103 (چاپ جدید).
10- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 164.
11- غرر الحکم، جلد سوم، صفحه167 (چاپ دانشگاه تهران).
12- بحار، جلد 70، صفحه399.
13- بحار، جلد 70، صفحه 312.
14- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 388.
15- میزان الحکمه، جلد اول، صفحه 630.
16- سوره
امام محمد باقر (ع) نخستین شکافنده علم ، نفس ناطقه را قلمرو الوهیت (تجلّی پروردگار)در وجود بشر می داند . یعنی نطق ومنطق بشری همان حضور خداست وسیطره القای اراده وعلم وفعلش در انسان است . با اندک دقتی در نفس خود در می یابیم که مستمراً دو نفر در حال گفتگو هستند . این گفتگوی خالق ومخلوق است . از میانه این گفتگو واز سنتز این تز وآنتی تز است که آدمی به جریان می افتد وشدن آغاز می شود .
هیچ متفکری در تاریخ بشر همچون امام باقر (ع) در ذات نطق بشری مکاشفه نکرده وتا ذات الفاظ وحروف به پیش نرفته است ودر هر یک از حروف واصوات یکی از صفات پروردگار را نمایانده است . آنچه که در ذهن ما می گذرد وبه زبانمان جاری می شود ترمینال این گفتگوست .
همینکه آدمی درباره آرزوها وافکار خود وحتی کلام خود باید بیندیشد که منظورش از آنچه که می خواهد و می گوید چیست همینکه انسان همواره درباره پندار وگفتارش مردّداست دال برحضور یک ناطق دیگر در نفس بشر است . یعنی این واقعیت که اندیشه وگفتار آدمی همچون اعمالش همواره مخلوق ومفعول است منتهی نه بطور کامل ومطلق . زیرا بخوبی درک می کنیم که خود ما هم در آن نقش داریم ولی یک نقش نسبی ونیمه آگاه ونیمه ارادی . پس آن نیمه دیگرش خداست .
به طور کلی سه کانون نطق در وجود انسان حضور دارد که با یکدیگر در ارتباطند وگفتگو می کنند وعلت ومعلول یکدیگرند : نطق دل ، نطق ذهنی ونطق زبان . هرچند که در بطن رفتارهای ما نیز نطقی دیگر نهفته است که همان نطق زبان ودل واندیشه ماست . اعمال ما ترمینال نهائی سه کانون نطق وجود است وبه مثابه منطق عینی ومحسوس است که به دیگران عرضه می شود وکاملترین نطق محسوب می شود که با دیگران سخن می گوید ودیگران نطق ما را بدینگونه در می یابند که حاصل نهائی مجموعه نطق های ماست وبر آیند گفتگوی بین انسان وخداست .
به بیان دیگر نطق آدمی در همه قلمروهای پنهان وآشکارش حاصل نطق روح باطن است . در واقع نفس بشر برآیند تداخل واتحاد روح وتن است که ناطقه است .
سخن دل به گوش ذهن می رسد وسخن ذهن به گوش زبان می رسد ونیز به گوش سائر اعضای بدن . واعضای بدن مجری سخنان مذکور هستند . واعمال بشر نیز نهایتاً برای خود عامل ونیز سائر مخاطبان تبدیل به نطق ومنطق دیگری می شود واین یک دور دائم است ودایره نفس ناطقه انسان . ونطق است که از انسان باقی می ماند وبقول فروغ فرخزاد تنها صداست که می ماند وبقول حافظ خوشترین صداها همان صدای سخن عشق است . وامّا صدای عشق آنگاه در می آید که آدمی از میانه تن وروح خویش برخیزد .
تااین دو متحد ویگانه شوند وهم صدا این از میانه برخاستن همان واقعه عشق است وآنکه بر می خیزد تجلی حضرت حق است : دوست
حد یث:من عر ف نفسه فقدعرف ر به
نکته:انسان د ر ختی است واژگون که ر یشهءآن به سوی آسمان است .نبات از زمین می روید وانسان از آسمان و دیگر جانوران برزخند که آفریده ای نه انچنان ونه اینچنین .
وجودذهنی
جایگاه وجود ذهنی
بحث وجود ذ هنی درحقیقت بخشی ا زبحث علم وادراک وبحث شناخت ومعرفت ا ست.
مباحث مربوط به ادراک در کتب فلاسفه ما در موارد متعدد وبه طورمتفرق ذکرشده.
قسمتی ازاین بحثها درمبحث کیف نفسانی بحث می شود که عده- ای علم را ا زمقوله کیف نفسانی می دانند. قسمت دیگری ازاین بحثها درمباحث نفس مطرح میشود
وقسمت دیگری از این بحثها در مباحث عاقل ومعقول مطرح شده است. البته در حا ل حاظر بحث وجود ذهنی ا زمبحث علم وادراک ومباحث نفس جدا شده ومستقلا در مسا یل وجود وعدم مطرح می شود.
بحث وجود ذهنی که درباره ماهیت علم است . ارتباط نزدیکی دارد بامسا له اینکه علم انسا ن وادراک بشر به طور کلی چه اندازه ارزش واعتبار دارد؟ تا چه اندازه با واقعیت انطباق دارد؟ ایا اصلا انطباق با واقعیت دارد یا نه؟ آیا ادراک یک چیزی است که صرفا جنبه درونی دارد؟ درونی محض است مثل درد یا لذ ت آیا همان طور که درد ولذت یک حا لت صد در صد درونی است علم و ادراک هم یک چنین چیزی است ؟ (1) اگر چنین چیزی باشد نتیجه ا ش این است که رابطه آگاهی ما از خارج و رابطه اکتشافی ما ازخارج بکلی قطع می شود یعنی من نمی توانم بگویم این چیزی که من ادراک می کنم همین چیزی ا ست که در خارج وجود دارد .
اما اگر گفتیم نه بلکه نوعی انطباق برقرار است نتیجه اش این است که انچه انسان حس می کند وانچه انسان تخیل میکند بعد
از حس وانچه انسان تفکر وتعقل می کند وهم محض وخیال محض
(1) شرح مبسوط مطهری ج 1
یعنی درونی محض نیست و با بیرون رابطه انطباقی دارد . اگر گفتیم با بیرون به نحوی انطباق دارد باید ببینیم این نحوه انطباق چگونه نحوه ای است (1)
بعضی قائلندکه این رابطه رابطه ماهوی است طبق این فرضیه ادراکات ما از اشیاء یعنی حضور همان ذات اشیاء نه وجودشان در ذهن ما به عبارت دیگر ذات اشیاء در دو موطن می توانند
وجود پیدا کنند یک موطن موطن عین است وعالم خارج ذهن ما
وموطن دیگر موطن ذهن ماست . پس یک ذات است که در دو موطن دو نوع وجود پیدامی کند که بر یک وجود یک نوع اثار و بر وجود دیگر آثار دیگری مترتب است ولی قبول کردن این نظریه خیلی سنگین می آید به این که بگوییم این ذوات وماهیاتی که درخارج هستند همین ذوات نوع دیگری وجوددر عالم ذهن ما پیدا می کنند به نظر می آید تصور عکس این مطلب آسان می باشد مثلا ما تصوری از طبیعت داریم و تصوری از حرکت و رنگ وحرارت و... داریم آیا همینها که تصور می کنیم درخارج وجود دارد ؟ آیا کمیت را که ماتصورمی کنیم درعالم عین وجوددارد؟
حقیقت ادراک
پس مسئله وجودذهنی راما می توانیم مسئله وجودعینی بنامیم (2)
- قال الشیخ فی الفصل السابع من النمط الثالث من شرح الاشارات ( ادراک الشی هوان تکون حقیقته متمثله عند المدرک یشاهدها ما به یدرک )
- وقال فی الفصل الثامن:
الشئ قد یکون محسوسا عند مایشاهد ثم یکون متخیلا عندغیبته بتمثل صورته فی الباطن کزید الذی ابصرته مثلا اذاغاب عنک فتخیلته.
----------------------------------
(1) شرح مبسوط مطهری ج 1
(2) شرح مبسوط مطهری ج 1
و قد یکون معقولا عند ما یتصور من زید مثلا معنی الانسان الموجود ایضا لغیره
وهوعند ما یکون محسوسا یکون قد غشیته غواش غریبه عن ماهیته لوازیلت عنه لم تؤثر فی کنه ماهیته مثل این ووضع وکیف ومقداربعینه لوتوهم بدله غیره لم یوثر فی حقیقة ماهیة انسانیته (1)
دلیل وجود ذهنی در حکمت اشراق
- شیخ اشراق بدون ذکر وجود ذهنی، در موردی سعی دراثبات مطابقت ذهن با خارج کرده است دلیل ایشان در این زمینه چنین است زمانیکه ما به یک شئ غایب علم پیدا می کنیم (ایشان علم به اشیای حاضر و مورد ا بصاررا معلوم حضوری میداند) از دو حال خارج نیست : یااثری از ان در ما حاصل می شود ویا این چنین نیست یعنی اثری حاصل نمی گردد اگر اثری حاصل نشود پس باید حالت قبل از علم و بعد از علم مساوی باشد واین محال است ( در حالیکه بالوجدان با تصور یک شئ حالت جدیدی در خود می یابیم که قبلا نبوده است ) و اگر اثری حاصل شده است از دو حال خارج نیست یا ان اثر حاصل (علم وادراک ) مطابق با واقع است ویا مطابق با واقع نیست اگر مطابق نباشد پس ما در واقع بدان شئ علم پیدا نکرده ایم در صورتی که فرض این است که ما به آن شئ علم داریم پس اثر حاصل باید مطابق با واقع باشد.
عبارت ایشان چنین است : بدان که هر چه تو آن را بشناسی شناخت و دانش تو او را آن باشد که صورتی از آن اودر تو حاصل شود زیرا که تو چیزی بدانی که ندانسته ای مثلا اگر از او در تو هیچ حاصل نشود پس حال تو پیش از دانش وپس از دانش یکی است واین محال است
--------------------
(1) شرح الاشارات ج2
اگردرتوچیزی حاصل شود اگر آ ن چیزی که تو او را دانستی نباشد، پس چنانکه اوست ندانستی و چون او را بدانستی باید که
ان چه پیش توست مطابق ان چیزی باشد که در نفس خویش صورت او بود (1)