سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه آنچه را که می دانی بر زبان میاور که همین در نادانی تو بس باشد . [امام علی علیه السلام]
حکمتـــــــها و نکتــــــه هــا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» تطابق مراتب طولی نفس

تطابق مراتب طولی نفس

نفس انسان در حرکت جوهری و اشتتدادی با عوالم وجود متصل بلکه متحد می­شود و در حرکت تکاملی هر مرتبه­ای که نفس با آن متحد می­شود تمام کمالات مراتب پایین را به نحو برتر دارا می­شود دقیقا مانند حقیقت وجود که دارای مراتب طولی وجود است.

        هذه [النسبة الاعتدالیة المزاجیة فی البدن] کأنها ظل لها [للنفس] و حکایة عنها فإن جمیع ما یوجد فی العالم الأدنى الطبیعی من الصور و أشکالها و أحوالها توجد نظائرها فی العالم الأعلى على وجه أشرف و أعلى[1]

آنچه در کلمات حکما بخصوص صدرالمتألهین اثبات می­شود این است که نفس دارای مراتب طولی است، به موجب این مراتب، هر مرحله در درون خود، دارای مراتبی تشکیکی تفاضلی است؛ به طوری که هر مرتبه­ای معلول مرتبه مافوق و تنزل یافته آن است. نفس در مراتب ابتدایی تکونش جسمانی است و بر اثر اشتداد جوهری، دارای مراتبی مجرد می­شود. البته چنین نیست که نفس با واجد شدن مرتبه مجرد، مرتبه جسمانی را از دست بدهد به عبارت دیگر: این­گونه نیست که نفس در حرکت اشتدادی با واجد شدن مرتبه­ای که دارای وجود برتر و شدیدتر است مراتب فروتر و ضعیف­تر را از دست بدهد. بلکه دارای مراتبی می­شود مشابه مراتب پیشین، أما برتر و شدیدتر از مراتب پیشین، نه شخص مراتب پیشین، به این معنی که مراتب فروتر قبلی بشخصها در مراتب بعدی موجود باشند و فقط مرتبه­ای برتر بر آنها افزوده شود. همچنانکه در مراتب تشکیکی وجود نیز گفته شد مرتبه أعلی از وجود، تمام کمالات مرتبه دانی را دارد أما نه به نحو شخصیت بلکه به نحو برتر و شدیدتر، به گونه­ای که اگر مرتبه پایین اشتداد پیدا کند همان مرتبه بالا می­شود و اگر مرتبه بالا تنزل پیدا کند به همین صورت پایینی جلوه می­کند.



[1]     . اسفار ج8 ص254



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( چهارشنبه 91/10/20 :: ساعت 10:27 عصر )
»» تجرد نفس

تجرد نفس

   علامه حسن زاده در کتاب دروس معرفت نفس درس صد و یکم در اثبات مجرد بودن نفس و اینکه نفس انسانی حدوثا جسمانی و بقائا روحانی است می فرماید:

طفره مطلقا چه در حسیات و چه در عقلیات باطل است و نفس انسانی حدوثا جسمانی است و بقائا روحانی. یعنی در ماده منی قوه ای منطبع است که متدرجا اشتداد وچودی می یابد و موچودی می گردد که امتداد وجودی او از زمین مادّه و جسمانیت تا آسمان روح و عقلیات می گردد که هم نفس است که مدبّر بدن و متصرف آن است و هم عقل است که کار مفارق را می کند؛ و با برهان ثابت شده که این نیروی متکوّن در ماده به حسب ارتقا و اعتلای وجودش به جایی می رسد که می توان در عین حال که تعلق و تصرف به بدن دارد تصرف در ماده کاینات کند و جهان به منزلت بدن او گردد که تکوینیات مثل اعضا و جوارح او در تحت اطاعت او مسخّر فرمانش باشند.[1]

و از جمله ادلّه ای که برای تجرد نفس آورده اند اینست که علم مجرد است همچنان که در محل خود ثابت شده پس مدرک صور علمی و به تعبیری وعاء علم هم باید مجرد باشد. شاهد بر این مطلب اینست که امیر المومنین علی علیه السلام فرموده اند: کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِه‏. روشن است که ظرف علوم اگر مادی بود با قرار گرفتن علوم در آن، فضایی از آن را اشغال می کرد و مضیق می شد نه اینکه وسعت پیدا کند.

پس نفس که مدرک صور است مجرد است.

دلیل دیگر بر تجرد نفس اینست که نفس در خواب و شبه آن از بدن طبیعی بی نیاز می شود چون نفس در عالم خواب بدن مثالی را به کار میگیرد و آن را تحریک می کند و به آن فاعل و منفعل می شود.[2] و در عالم رؤیا به کشف و ادراک مطالب و معارف پوشیده ای پی می برد که در بیداری به آنها آگاهی نداشت. پس نفس غیر از بوده و عاری از مقیّدات زمان و مکان است.



: دروس معرفت نفس/ص404. [1]

: دروس معرفت نفس/ص234. [2]



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( سه شنبه 89/9/16 :: ساعت 9:48 صبح )
»» مراتب نفس انسانی

 

مراتب نفس انسانی

   علامه حسن زاده در درس صدودوم از کتاب معرفت نفس بعد از اشاره به فوق تجرد بودن نفس انسانی به مراتب نفس می پردازند ومی فرمایند: نفس انسانی را از این جهت که قابل است هم? صور را بپذیرد عقل هیولانی گویند که او ار تشبیه به هیولی اولی ماده کرده اند؛ یعنی همچنانکه هیولی قابل پذیرفتن صور طبیعی از بسائط و مرکبات مطلقاٌ می باشد وبا هر یک از آنها ترکیب اتحادی در وجود پیدا می کند نه انضمامی ، همچنین نفس انسانی قابل پذیرفتن صور علوم و معانی است مطلقا وبا هر یک آنها اتحاد وجودی پیدا می کند و از پذیرفتن هیچ صورت علمیه ابا ندارد. خلاصه وزان نفس با صوَر علمیه وِزانِ هیولی است با صور طبیعیّه، که آنچه در عالم کیانی است در عالم انسانی است.

    پس از عقل هیولانی عقل بالملکه است، که نفس در این مرحله به اوّلیات وبدیهیات آشنا  می شود واین علوم اولیه، که آن را معقولات اولی نیز گویند،آلت اکتساب نظریات، که معقولات ثانیه و علوم مکتسبه اند، می باشد که به واسطه و اعداد آنها اینها را کسب می کند و بدانها قدرت اکتساب و ملکه انتقال به نشأة معقولات ثانیه پیدا می کند که (ملکه) همان ملک وقدرت وسلطنت است.

    پس از عقل بالملکه عقل بالفعل است، وآن گاهی است که نفس ملکه واقتدار بر استحضار علوم نظری را تحصیل کرده است و به منّت و مُلکتِ حاصل در خویش هر وقت بخواهد توان نظریات را به دست آورد. در این حال، نفس را تعبیر به عقل بالفعل می کنند که از قوّت به فعل رسیده است.[1]

وچون خود معقولات ثانیه، که کمالات علمی و معارف نوری عقلی اند، در نزد گوهر نفس حضور یافته اند، حضور این معقولات را عقل مستفاد گویند، از این جهت که آن حقائق علمی از مُخرج نفوس از نقس به کمال که او را به زبان فلاسفه و حکما عقل فعّال و به زبان مذهبیون روح القدس و جبرییل می گویند و در بعد دانسته می شود که روح القدس شأنی از شئون عالم ماورای طبیعت است استفاده شده است؛ ولی هر یک از عقل هیولانی و عقل بالملکه و عقل بالفعل چنانکه گفته ایم قوه ای از قوای نفس است امّا عقل مستفاد قوه نیست بلکه نفسِ حضور معقولات ثانیة بالفعل در نزد نفس است.[2]  

  علامه بعد از ذکر مراتب نفس می فرماید: مقصود این بود که نفس ناطقه انسانی را مقام فوقِ تجرّد است و به قوای نظری نفس تا اندازه ای آشنا شده ایم و دانسته ایم که نفس از عقل هیولانی ارتقا می یابد عقل بالفعل میشود بلکه باعقل فعّال ارتباط بلکه اتصال بلکه اتحاد بلکه فوق اتحاد می یابد. این تعبیرات را عمق بسیار است و یکی پس از دیگری روشن می شود، و امید است روزی همه را در خود یا خودمان را در همه بیابیم . تا کنون صدو دو درس خوانده ایم و شاید هنوزیک قطره از دریای بیکران هستی نچشیده ایم، ویا در خور این بیت شبستری نگشته ایم؛

 

       یکی را علم ظاهر بود حاصل                      نشانی داد از خشکی ساحل              

                                                                                                                           

    غرض این که شأن نفس انسانی این است که از عقل هیولانی به عقل بالفعل رسد و عقل مستفاد گردد و با عقل فعال بپیوندد؛ و هیچ در این شأنیت نفس دو دلی ندارد بلکه تسلیم است وبدان تصدیق دارد و می بین که خود هرچه از قوت به فعل می رسد قدرت وسلطان وی بیشتر می شود ونور بینش وی فزونی می گیرد و از تاریکی نادانی رهایی می یابد، و هر چه داناتر می شود استعداد وآمادگی وی برای معارف بالاتر قویتر می گردد و گنجایش وی برای گرد آوردن حقایق دیگر بیشتر می شود، و از این معنی پی می بریم که گوهر نفس ناطقه از نشأة دیگری و ماورای عالم طبیعت ومادّه است. و نیز پی می بریم که مخرج او از قوه به فعل، که مفید و علت اوست، وجودش اتمّ از وجود اوست، چه علت اوست، و علاوه بر این که وجودش اتم از اوست مفارق است یعنی عقل بالفعل است ، چه تأثیر صورت جسمانیه بدون وضع و محاذات صورت نمی گیرد و سبب وجود مفارق دیگر یعنی نفوس انسانیه نمی گردد.[3]  

   

 

                                            ****

 کلمات کلیدی: تجرد نفس/ مراتب نفس/ روحهای انسان/ معنای تجرد عقلی

 



[1] : دروس معرفت نفس/ ص 409.

: [2] دروس معرفت نفس/ ص 410.

[3] : دروس معرفت نفس/ ص 413.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( دوشنبه 89/3/31 :: ساعت 10:10 صبح )
»» اقسام نفس و تجرد آن

می رسد. لذا فرموده اند که در انسان نفوس نباتی وحیوانی وانسانی است. وهر شخص انسان دارای این سه نفس است،

   دراین قسمت استاد حسن زاده به اقسام روحها که یک انسان می تواند دارا باشد اشاره می کند. چه بسیار که از نفس تعبیر به روح شده وفرموده اند که انسان دارای سه روح است بلکه از قلمِ اعلای بزرگان دانش وپیشوایان کاروان بینش صادر شده است که در برخی انسانها چهار روح است ودر برخی دیگر پنج روح است. امّا مراد این نیست که ارواح هر یک به طور مستقل و جداگانه در انسان قرار دارند، زیرا چنانکه در دروس پیش دانسته شد هر فرد انسان را یک شخص ویک هویّت است وهیچ کس دو کس نیست و همه ی اثار وجودی هر کسی در همه مراحل ومنازل بلکه در همه عوالم به یک شخص اسناد داده می شود؛ بلکه مراد این است که صورت طبیعیّه نطفه واجد نیرویی است که آن نیرو از نباتی به حیوانی واز حیوانی به انسانی ارتقا می یابد ومحال است که مثلا تا واجد کمال نباتی نشده باشد نفس حیوانی بیابد ویا تا دارای نفس حیوانی نشده به سر منزل نفس انسانی برسد ودر این منزل هم تا مراحل ابتدایی را طی نکرده به مقامات عالی قدم گذارد. باز به این معنی نفس انسانی ، که متصرف بدن است، در عین حال که صورت طبیعیه را، که به منزلت صورت معدنیّه است ،دارست صورت حیوانی را هم داراست و صورت انسانی را هم داراست واین یک روح سه روح یا چهار روح یا پنج روح است. آنکه دارای پنج روح است انسان عجیبی است.[1]

تجرد مراتب نفس

   علامه حسن زاده درکتاب عیون مسائل النفس درباره ی تجرد مراتب نفس می فرماید:

 اما تجرد نفس مراتبی دارد. نخست باید دانست که از دیدگاه بسیاری از حکمای اسلامی نفس حیوان نیز مجرد است ،امّا تجرد نفس حیوانی تام نیست. حیوان از قوه خیال برخوردار است و ذات خود را به صورت جزئی درک می کند. تخیل امر مادی نیست بلکه متعلق به عالمی است بین عالم ماده وعالم مفارقات و از همین جهت تجردش ناقص است پس چون نفس حیوانی از تخیل برخوردار است مجرد است، اما چون ادراک کلی ندارد وفاقد نفس ناطقه است تجردش تام نیست.[2]

     نفس انسان نیز به جهت واجد بودن قوه خیال دارای تجرد خیالی و برزخی است، اما مراتب برتر تجرد را نیز دارد. نفس انسان ادراک کلیات می کند و از این رو تجرد تام عقلی دارد.

 از نظر استاد حسن زاده برترین دلیل بر تجرد تام عقلی نفس انسانی این است که نفس انسانی وعاء علم است .[3]

   

معنای تجرد عقلی

    فراتر از این ، نفس انسانی داری تجرد اتم فوق عقلی است. معنای تجرد فوق عقلی این است که برای کمال نفس انسانی حد یقفی وجود ندارد و نقطه پایانی برای سیر کما ل نفس انسان نمی توان تصور کرد. از این رو که انسان کامل ظل حق است احکام وجود و وحدت بر او غالب است و وحدتش نه وحدت عددی بلکه وحدت حقه حقیقیه ظلیه است.[4]

    معنای "فوق تجرد" این است که (نفس ناطقه انسانی در یک حد ثابت نیست و وجودش حد یقف ندارد وانسان به همین خصوصیت ذاتش از سایر موجودات ممتاز است و به حسب ذاتش اجلّ است از این که اضافه تدبیری به بدن باشد یا کمال بدن باشد ... معنی "فوق تجرد" این است که نفس علاوه بر این که مجرد از ماده است از ماهیت نیز مجرد است. بلکه فوق این تجرد هم هست، که در یک حد ثابت نیست).[5]

     بدینسان می توان گفت که نفس انسان دارای تجرد خیالی، عقلی و فوق عقلی است، چنانکه دارای ادراک خیالی، عقلی و فوق عقلی یا کشفی است. پس انسان متعلق به یک نشاه از وجود نیست بلکه نشاه های چهارگانه دارد. به تعبیر استاد حسن زاده انسان موجودی طبیعی، مثالی، عقلی والهی است. نشاه طبیعی او در خانه و بازار و بهرحال در عالم مادی است. به حسب وجود مثالی خود با ارواح و اشباح برزخی محشور است. به اعتبار عالم عقلی خود با حقایق عقلی سر وکار دارد و به حسب اصل الهی خود در " مقعد صدق عند ملیک مقتدر " حضور دارد. سعادت انسان عبور او از این مرحله ورسیدن به مقام تجرد و بی نیازی از بدن و نیل به فوق تجرد است.[6]  

 چون نفس انسان مجرد است محکوم به احکام عالم طبیعت نیست وبا زوال و فساد بدن عنصری زایل و فاسد نمی شود. به عبارت دیگر، هر چند نفس انسان ازلی نیست اما چون حقیقتی بسیط ونوری است هلاک ونابودی در آن راه ندارد به بقاء فاعلش باقی و ابدی است.

     نفس چون مجرد است عالم است. علم نفس به خود حضوری است و علمش به اشیاء خارج از طریق صور علمی است، اما علم نفس به خود صور علمی بیواسطه و حضوری است. صور علمی از جهت حکایتشان از اشیاء خارجی حصولی و ذهنی اند. پس علم حصولی همان علم حضوری محاکی است و علم حضوری چون عین معلوم است محاکی نیست. می توان گفت که علم نفس مطلقا حضوری است.

    حواس ظاهری و باطنی راه هایی اند که نفس از طریق انها در خواب و بیداری از حقایق ملک و ملکوت آگاه می گردد. حواس ظاهری برای درک عالم طبیعت است و به فوق این عالم راه ندارد اما در قبال حواس ظاهری حواس باطنی هم هست که نفس با آنها عوالم دیگر را درک می کند. در میان حواس ظاهری حس لامسه بیشترین انغمار را در طبیعت دارد و پس از آن دو حس شامه و ذائقه اند. حس بینائی و بیش از آن حس شنوائی بیشتر به عالم تجرد نزدیکند. حواس باطنی عبارتند از حس مشترک، خیال، حافظه، واهمه و مفکره.[7]  

   دانسته شد که نفس طبیعی نگاهدارنده و حفظ کننده است که اجزاء متفرق نشود ومتلاشی نگردد، نفس نباتی رویاننده ونمو دهنده است، نفس حیوانی حرکت دهنده ی به اراده است، نفس ناطقه انسانی مدرک عقلیات است وجامع کمالات ماقبل خود است ودر حقیقت یک نفس است که دارای همه این کمالات است ویک تشخص و هویت است که اورا در هر مرتبه ومقامی نامی است، واستکمالات او را به سبب مراتبش تشبیه کرده اند به حرارتی که در ذغال از آتش مشتعل مجاورش حادث می شود سپس ان حرارت به تجمّروتشعل و تنور اشتداد می یابد و به مقام تجرد می رسد. ولی استعداد فطری او این است که به هر مقامی برسد برای مقام عالیتر آمادگی پیدا می نماید وهیچ گاه او را مقام معلومی که در آن حد ومقام وقوف کند نیست.[8] ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( دوشنبه 89/3/31 :: ساعت 10:8 صبح )


»» اقسام نفس و تجرد آن

                             بـــــــــــــسم الله الرحمن الرحیم

                     

   الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد واله الطاهرین اما بعد:

علامه حسن زاده در کتاب دروس معرفت نفس درس صد و یکم در اثبات مجرد بودن نفس و اینکه نفس انسانی حدوثا جسمانی وبقائا روحانی است می فرماید:

   طفره مطلقا چه در حسیات وچه در عقلیات باطل است ونفس انسانی حدوثا جسمانی است وبقائا روحانی .یعنی در ماده منی قوه ای منطبع است که متدّرجاً اشتداد وجودی می یابد و موجودی می گردد که امتداد وجودی او از زمین مادّه و جسمانیت تا آسمانِ روح و عقلیات  می گردد که هم نفس است که مدبّر بدن ومتصرف آن است و هم عقل است که کار را مفارق را می کند: و در دروس اتیه مبرهن می گردد که این نیرو متکوّن در مادّه به حسب ارتقا واعتلای وجودش به جایی می رسد که می توان در عین حال که تعّلق و تصرف به بدن دارد تصرف در ماده کاینات کند و جهان به منزلت بدن او گردد که تکوینّیات مثل اعضا و جوارح او در تحت اطاعت اومسخّر فرمانش باشند.[1]

 

 صور وارده بر ماده ی منی           

   اولین صورتی که به ماده منی تعلق می گیرد صورت طبیعیه است که مقوّم او وحافظ  مزاج اوست. این صورت طبیعیه مانند صورت معدنیّه است که عامل حفظ جسم معدنی است .   سپس رو به تکامل می نهد و همچون نباتی رشد نباتی می نماید که لا جرم دارای نفس نباتی خواهد بود؛ وبتدریج حیوانی که مبدأ حس و حرکت است بدو تعلق می گردد و پس ار آن به نفس ناطقه انسانی که مبدأ افعال انسانی است از آن حیث که انسان است ، چون تعقل وتفکر،



[1] :دروس معرفت نفس / ص 404.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( دوشنبه 89/3/31 :: ساعت 10:3 صبح )
»» شعر




شنیده می شود از آسمان صدایی که...


کشیده شعر مرا باز هم به جایی که...


نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...


نوشت نام تو را، نام آشنایی که...


 


پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد


واز شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد


 


نوشت:فاطمه،شاعر زبانش الکن شد


نوشت:فاطمه،هفت آسمان مزین شد


نوشت:فاطمه،تکلیف نور روشن شد


دلیل خلق زمین و زمان معین شد


نوشت:فاطمه یعنی خدا غزل گفته است


غزل-قصیده ی نابی که در ازل گفته است


نوشت:فاطمه تعریف دیگری دارد


ز درک خاک مقام فراتری دارد


خوشا به حال پیمبر!چه مادری دارد!


درون خانه بهشت معطری دارد


پدر همیشه کنارت حضورگرمی داشت


برای وصف تو از عرش واژه برمی داشت


چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست


و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست


وجای صحبت این شاعر زمینی نیست


وشعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست


خدا فراتر از این واژه کشیده تو را


گمان کنم که تو را،اصلا آفریده تو را


که گرد چادرتوآسمان طواف کند


وزیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند


ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند


که این شکوه جهان را پر از عفاف کند


 


کتاب زندگی ات را مرور باید کرد


مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد


درآن زمان که دل از روز گار دلخور بود


و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود


درون خانه ی تو نان فقر آجر بود


شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود


 


بهشت عالم بالا برایت آماده است


حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است


 


به حکم عشق بنا شد در آسمان علی


علی از آن تو باشد...توهم از آن علی


چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!


به نان خشک علی ساختی،به نان علی


 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( دوشنبه 88/6/30 :: ساعت 4:18 عصر )
»» غیبت امام زمان

غیبت از کی وچرا رخ داد؟

میدونی کمال انسانی کجا پایمال شد،میدونی بلوغ معرفتی را کی خاک کردند و همان کمبود معرفت وکمال باعث شد که مردم قدر امام را ندانندوپیروی از امام نکنند در نتیجه آنها را شهید کنند وبلاخره آخرین حجت الهی ناچار شود که به چشم مردم دیده نشود تا زمانی که جهان دوباره بالغ شود واز بی هوشی درآید.خیلی جای حساسی بود به گونه ای جهان را به اغما بردند که هنوز خیلی ها به هوش نیامده-البته چرا یواش یواش گویا بعضی از اعضای جهان دارند تکون می خورند گویا می خواد جان دوباره بگیره-دیدی کسی که بیهوش میشه سوزن به بدنش می زنند ببینند به اعضاش حّس آمده اگر ببینند انگشتش را تکان میده میگن انگار داره به هوش میاد-الان هم جهان را ببین داره بیشتر نقاطش جون می گیره،این تظاهراتهای ضد صهیونیستی وضد امریکایی وضد ظلم به بشریت را ببین .این پرچم سوزاندنها را نگاه کن،قبلاًاینجوری نبود ولی فعلاًًًًًً همگانی نشده همه باید بفهمند که نیاز به انسان کامل دارند از همه کشورها باید ندای عدالت خواهی بلند شود واز بی عدالتی خسته شوند خلاصه جهان باید از اغما به هوش آید جان تازه بگیرد،راستی خیلی حاشیه رفتم یادم رفت بگم اغما کی رخ داد و امامت را کی خانه نشین وشهید وغائب کردند. بزار اونوهم بگم تمام کنم-البته تو هم در باره آن فکر کن!امامت را در سقیفه شهید کردند وجهان را همان روز به اغما بردند،میدونی کجارو میگم یا نه،همون موقع که جمع شدند خلیفه اول را یواشکی انتخاب کنند .شیطان هم عضو جلسه بود بلکه رئیس جلسه،آره بعداز آن ،غصب فدک شنیده شد،بعد از آن به خاندان عصمت سیلی زده شد،گویا به بشریت سیلی زده شد،وهنوز اثر آن سیلی وآن جلسه باقیست که جهان را به اغما ومنگی فروبرده باور نمی کنی؟آخه مگر در زمان پیامبر چندتا دین وجودداشت،ولی وقتی‌بعد از پیامبر خلافت از خاندان عصمت گرفته شد ادیان مختلفی آرام آرام در طول زمان پیدا شد وموجب کثرت اسلام شد واین کثرت واختلاف موجب ایجاد اغما وسردرگمی دربین مسلمانان شد وحالا یواش یواش مسلمانان می خواهند به وحدت برسند، هیهات اگر از اول وحدت داشتند الان تمام جهان را مسلمان کرده بودند ولی الان دارند به هوش میایند،دارند اختلافات را میزارند کنارودیگر کشورهای غیر اسلامی هم از ظلم وفساد خسته شدند چون از دادشان در تظاهراتهااز جان ودل معلوم است ..

اگر این جوری پیش بره انشااللّه زمینه فراهم می شود برعدالت واتحاد جهانی،آنجاست که وقت آن می رسد که کلمه توحید باید عنوان حکومت قرار بگیرد وتمام دلها به یک سمت برود ودرآن روز است که تکیه می کند بر خانه خدا وندای حق را سر می دهد وهمه ندای او را خواهند شنید-خدایا تا مازنده هستیم ظهور حجّتت رابرسان...

صبح گشتم تا بیایم شب رسید            شب بخفتـم خـواب بـینم،دل نـدیـد

پرسشی کردم زدل ازحکمتش           گفت دل راصاف کن گردد نصیب   

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( دوشنبه 88/6/30 :: ساعت 4:9 عصر )
»» تحقیق در علل

                                   حسین شریفی 

                                            علل اربعه در حکمت مشاء  

شهید مطهری دردرسهای الهیات شفامی فرماید:

   یک مسأله ای که از زمان ارسطومرسوم است.تقسیم علت است به چهار تا:

صورت ـماده ـ غائی ـ فاعلی

اقسام علل:ارسطو علت را به چهار دسته تقسیم کرده است.زیرا:

1ـ آن چیزی که وجود یک شئ بسته به اوست گاهی چیزی است که ملاک فعلیت این شئ است.یعنی فعلیت پیدا کردن این شئ از اوست واین «صورت»است.

2ـاگرآن چیز،مناط بالقوة بوداین شئ، یعنی معلول باشد آن« ماده» است .

3ـاما اگر چیزی که «علت» خوانده می شود خارج از وجود وذات شئ باشد؛یا چیزی است که شئ به خاطرآن به وجودآمده است وآن «علت غائی»نامیده می شود.

4ـ ویاشئ ازاوبه وجود آمده است که«علت فاعلی»نامیده می شود.                      

   اکنون باید درباره این چهارقسم علّت به بحث بپردازیم.آنچه که در خارج،ازآن آگاهی داریم ومی دانیم وجود دارد چیست؟آنچه که در خارج می توانیم بدانیم این است که می بینیم یک شئ به شئ دیگر وجودإعطامیکند.اگر یک شئ،موجدوخالق وآفریننده ی یک شئ دیگرومعطی وجود به آن باشد این را «علت فاعلی»می گوییم؛ونیز در مواردی می دانیم که یک شئ که ازشئ دیگربه وجود می آیدفاعل وموجد،ایجادش برای یک هدف وغایتی است که اگرآن هدف نبودایجاد نمی کردکه آن را  می گوییم:«مالِأجله الوجود»یا«علّت غائی».آن گاه اگر چیزی را که ایجاد می کنیم ابتدا به ساکن ایجاد کنیم (که خواهیم گفت چنین چیزی در طبیعت ممکن نیست)واگر چیزی را که ایجاد می کنیم چیزی را به صورت شئ جدید درآوریم در این صورت آن چیز اوّلی راکه قابل این تغیر بود «ماده»وشکل جدید را «صورت»گوییم.

   حال آیا ماده که فاقد صورت است به خودی خود صورتی را که نداشته می پذیرد،یا همان گونه که در مصنوعات بشری تخته چوبها خودبه خود به صورت صندلی در نمی آیدو...درطبیعت هم ماده نمی تواندبدون دخالت قوّه ای،صورت جدیدی را بپذیرد؟در فلسفه ارسطویی ماده ای که خود به خود تحولاتی بکند نداریم،مادّه فقط می تواند صورت را بپذیرد،امّا هر تحوّلی «علّت فاعلی»نیز لازم دارد .

   این،درعلّت مادّی وعلّت صوری وعلّت فاعلی؛ولی از این مشکل تراین است که آنچه را که دردنیای انسان به عنوان«علّت غائی» وجود دارد به تمام طبیعت گسترش دهیم.در عالم انسان به طور قطع علّت غائی وجود دارد،امّا آیا در جهان طبیعت نیز هر وقت تحوّلی به وجود می آید داراى یک غایتی است؟وآیا «غایت»با«صورت»متفاوت است واز نوع صورت دیگری است؟آنگاه بحث را می بریم روی آن صورت به همین ترتیب الخ،وتسلسل پیش می آید؛که بحث مهمّی است وخود شیخ می گویدأفضل أجزاءالحکمة است؛ «[3]»  

   ودر مورددلیل چهارقسم بودن علل می گویند:علّت شئ یاجزء وجودشئ هست یا نیست(یعنی یا داخل درقوام شئ هست یا داخل در قوام شئ نیست)اگرجزءوجود شئ باشد یا«جزء»ی است که ملاک بالقوّه بودنِ اوست که «مادّه»نام دارد ویا «جزء»ی است که ملاک بالفعل بودن اوست که «صورت»نام دارد.واگر علّت شئ خارج از وجود شئ باشد یا«علّت غائی»است یا«علّت فاعلی».

   دراین میان آنچه که صددرصدمورده قبول است علّت فاعلی است،امّا علّت غائی شدیداًمورد انکارقرار گرفته است(البته در طبیعت)واز نظر بسیاری از فلسفه ها مشکوک است.همین طور علّت مادی وعلّت صوری نیز به این شکلی که ارسطوگفته است مورد بحث ومناقشه است.ماصورت وماده یارسطویی رامثال به صنعت بشر زدیم ولی صورت وماده ارسطوبحث دقیق تری است. در مصنوعات بشری  «صورت»همان«شکل»است .  بشربیش از آنکه رابطه ای در اجزاءمادّه ایجاد کند کاری انجام نمی دهد.امّا «صورت» در طبیعت برتروبالاتراز«شکل»است. آیاآنچه که در طبیعت رخ می دهدهمان صورت وشکل است که در مصنوعات بشربه چشم می خورد؟ اغلب فلسفه هایامروزی به همین قول معتقدند؛امّافلاسفهء اسلامی متقدندکه نه،صورت یک واقعیّت دیگری استکه این شکل وسازمان جدیددرواقع معلول آن واقعیّت،اثرآن واقعیّت ومظهر آن واقعیّت است.مادّه ى ارسطویی نیزبا مادّه ای که امروزی هامی گویند فرق دارد.ماده ارسطویی یا«هیولی»غیر محسوس است واز هر پوشش وصورتی به دور است. «[4]»

«فاعل»در اصطلاح فلسفه ی اولی ودراصطلاح علوم طبیعی: 

    «فاعل»در اصطلاح فیلسوف اُولایی یا الهی ـ«الهی»گفتیم به مناسبت انتساب به«الهیّات»به معنای فلسفهء اُولی،نه به معنای اعتقاد به خداـ با «فاعل»در اصطلاح طبیعیّون فرق دارد.«فاعل» دراصطلاح علوم طبیعی به معنای «مبدأحرکت»است امّا در اصطلاح فلسفه ی اولی به معنای«مُعطی وجود»است که اعّم است از اصطلاح اوّل،یعنی ممکن است اعطای وجود باشد ولی پای حرکت در میان نباشد.مثلاًاگر گلوله ای را به حرکت در آوریم ما فاعل آن هستیم وما را«علّت حرکت»می گویند.اساساًطبیعیون غیر از باب حرکت،علّت دیگری نمی شناسند چون چیزدیگردر میان نیست.امّادر الهیّات وفلسفهءاولی «محرک»یکی ازاقسام علل است وتازه علّتِ حرکت است نه علّتِ متحرک.


-1[1] شرح الاشارات والتنبیهات /جزء اول /ص 553

[2] 1- شفاء(اللالهیات)  /ص 257

مجوعه آثار استاد مطهری /ج 7 /ص 321[3].

[4]ا مجوعه آثار استاد مطهری /ج/ 7 /ص /322

 -11 مجوعه آثار استاد مطهری /ج/ 7 /ص /[5] 325

- 2 مجوعه آثار استاد مطهری /ج/ 7 /ص /[6] 326

:1[7] آموزش فلسفه/ج 1/ص 20

:1[8] تعلیقه برنهایه الحکمه /استادمصباح/ص258و259.

[9] 1:تعلیقةبرنهایةالحکمة/استادمصباح/ص 262.

  2:التحصیل/ص519.[10]

[11] 1:آموزش فلسفه/استاد مصباح/ص 111.

[12] 2: آموزش فلسفه/استاد مصباح/ج 2/ص101.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( پنج شنبه 87/12/8 :: ساعت 11:29 صبح )
»» نکته ها

 

نکته:نظردرآینه صورت انسان رانشان میدهد ونظردردفترحکماحقیقت وباطن انسانی راپدیدارگرداند.

نکته:به براهین قاطعه.نفس ناطقه وحدت عددی نداردبلکه وحدت حقه ظلیه داردکه حدیقف برای اونیست.

نکته:زندگی یک شخص انسان یک حیات ممتد است که برخی ازمراحل آن باماده سروکارداردوبرخی باغیرماده.دراین نکته بسیاردقت کن تابدانی

که  درهمه عوالم تویی.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( چهارشنبه 87/11/9 :: ساعت 10:26 عصر )
»» غیبت ازکِی وچرارخ داد

غیبت از کی وچرا رخ داد؟

میدونی کمال انسانی کجا پایمال شد،میدونی بلوغ معرفتی را کی خاک کردند و همان کمبود معرفت وکمال باعث شد که مردم قدر امام را ندانندوپیروی از امام نکنند در نتیجه آنها را شهید کنند وبلاخره آخرین حجت الهی ناچار شود که به چشم مردم دیده نشود تا زمانی که جهان دوباره بالغ شود واز بی هوشی درآید.خیلی جای حساسی بود به گونه ای جهان را به اغما بردند که هنوز خیلی ها به هوش نیامده-البته چرا یواش یواش گویا بعضی از اعضای جهان دارند تکون می خورند گویا می خواد جان دوباره بگیره-دیدی کسی که بیهوش میشه سوزن به بدنش می زنند ببینند به اعضاش حّس آمده اگر ببینند انگشتش را تکان میده میگن انگار داره به هوش میاد-الان هم جهان را ببین داره بیشتر نقاطش جون می گیره،این تظاهراتهای ضد صهیونیستی وضد امریکایی وضد ظلم به بشریت را ببین .این پرچم سوزاندنها را نگاه کن،قبلاًاینجوری نبود ولی فعلاًًًًًً همگانی نشده همه باید بفهمند که نیاز به انسان کامل دارند از همه کشورها باید ندای عدالت خواهی بلند شود واز بی عدالتی خسته شوند خلاصه جهان باید از اغما به هوش آید جان تازه بگیرد،راستی خیلی حاشیه رفتم یادم رفت بگم اغما کی رخ داد و امامت را کی خانه نشین وشهید وغائب کردند. بزار اونوهم بگم تمام کنم-البته تو هم در باره آن فکر کن!امامت را در سقیفه شهید کردند وجهان را همان روز به اغما بردند،میدونی کجارو میگم یا نه،همون موقع که جمع شدند خلیفه اول را یواشکی انتخاب کنند .شیطان هم عضو جلسه بود بلکه رئیس جلسه،آره بعداز آن ،غصب فدک شنیده شد،بعد از آن به خاندان عصمت سیلی زده شد،گویا به بشریت سیلی زده شد،وهنوز اثر آن سیلی وآن جلسه باقیست که جهان را به اغما ومنگی فروبرده باور نمی کنی؟آخه مگر در زمان پیامبر چندتا دین وجودداشت،ولی وقتی‌بعد از پیامبر خلافت از خاندان عصمت گرفته شد ادیان مختلفی آرام آرام در طول زمان پیدا شد وموجب کثرت اسلام شد واین کثرت واختلاف موجب ایجاد اغما وسردرگمی دربین مسلمانان شد وحالا یواش یواش مسلمانان می خواهند به وحدت برسند، هیهات اگر از اول وحدت داشتند الان تمام جهان را مسلمان کرده بودند ولی الان دارند به هوش میایند،دارند اختلافات را میزارند کنارودیگر کشورهای غیر اسلامی هم از ظلم وفساد خسته شدند چون از دادشان در تظاهراتهااز جان ودل معلوم است ..

اگر این جوری پیش بره انشااللّه زمینه فراهم می شود برعدالت واتحاد جهانی،آنجاست که وقت آن می رسد که کلمه توحید باید عنوان حکومت قرار بگیرد وتمام دلها به یک سمت برود ودرآن روز است که تکیه می کند بر خانه خدا وندای حق را سر می دهد وهمه ندای او را خواهند شنید-خدایا تا مازنده هستیم ظهور حجّتت رابرسان...

صبح گشتم تا بیایم شب رسید            شب بخفتـم خـواب بـینم،دل نـدیـد

پرسشی کردم زدل ازحکمتش           گفت دل راصاف کن گردد نصیب   

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین شریفی کندری ( پنج شنبه 87/11/3 :: ساعت 8:50 عصر )
<      1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

رفع شبهه از طول عمر امام زمان
قصه مادر و بچه ها
شیطان پرستی
شیطان پرستی
کلمات کوتاه اما پر معنا
کلمات کوتاه اما پر معنا
حجامت یادتون نره
معجزات قرآن 2
معجزات قرآن 1
دعا جهت افزایش روزی
[عناوین آرشیوشده]